کد مطلب:2527 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:479

درس دهم
اصطلاحات





در این درس ما می خواهیم به پاره ای از اصطلاحات عرفا اشاره كنیم . عرفا

اصطلاحات زیادی دارند . بدون آشنائی با اصطلاحات آنها فهم مقاصد آنها غیر

ممكن است و احیانا مفهومی ضد مقصود آنها را می رساند ، واین از مختصات

عرفان است .

هر علمی برای خود یك سلسله اصطلاحات دارد و چاره ای نیست . مفاهیم

عرف عام برای تفهیم مقاصد علمی كافی نیست ، ناچار در هر علمی الفاظ

خاص با معانی خاص قرار دادی میان اهل آن فن ، مصطلح می شود . عرفان نیز

از این اصل مستثنی نیست .

علاوه بر این ، عرفا نه تنها به دلیلی كه در بالا گفته شد اصطلاحات

مخصوص به خود دارند ، آنها اصرار دارند كه افراد غیر وارد در طریقت از

مقاصد آنها آگاه نگردند ، زیرا معانی عرفانی برای غیر عارف - لااقل به

عقیده عرفا - قابل درك نیست . این است كه

عرفا تعمد دارند در مكتوم نگهداشتن مقاصد خود ، برخلاف صاحبان علوم و

فنون دیگر . لهذا اصطلاحات عرفا ، علاوه بر جنبه اصطلاحی ، اندكی جنبه

معمائی دارد و باید " راز " معما را به دست آورد .

گذشته از دو مطلب فوق ، امر سومی احیانا در كار است كه كار را مشكلتر

می كند ، و آن اینكه برخی عرفا لااقل آنها كه عرفای " ملامتی " خوانده

می شوند برای اینكه در مراحل سیر و سلوك " تعینات " را درهم بشكنند و

به جای " نام " و افتخار ، برای خود " ننگ " در میان مردم درست

كنند ، در گفتارهای خود تعمدی به " ریای معكوس " داشته اند . یعنی

برعكس ریاكاران كه بد هستند و می خواهند خود را خوب بنمایند ، جو دارند

و گندم می نمایانند ، آنها می خواهند بین خود و خدا خوب باشند ولی مردم

آنها را بد بدانند ، می خواهند گندم داشته باشند و جو بنمایانند ، تا به

این وسیله مجال هر گونه خودنمائی و خودپرستی از نفس گرفته شود .

می گویند عرفای خراسان اكثر " ملامتی " بوده اند . برخی معتقدند كه حافظ

هم ملامتی است ، مفهوم " رندی " ة لا ابالیگری " ة قلندری " ة قلاشی

" و نظایر اینها همه به معنی بی اعتنائی به خلق است نه بی اعتنائی به

خالق .

حافظ درباره تظاهر به موجبات بدنامی و نیك بودن در باطن ، زیاد سخن

گفته است ، مثلا :

گر مرید راه عشقی فكر بدنامی مكن شیخ صنعان ، خرقه رهن خانه خمار

داشت

اشاره به داستان معروف شیخ صنعان است .

گر من از سرزنش مدعیان اندیشم

شیوه مستی و رندی نرود از پیشم

زهدرندان نو آموخته راهی به دهی است من كه رسوای جهانم چه صلاح

اندیشم

به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم كه تا خراب كنم نقش خود

پرستیدن

وقت آن شیرین قلندر خوش كه در اطوار سیر ذكر تسبیح ملك در حلقه

زنار داشت

ولی حافظ در جای دیگر ، تظاهر به فسق را ( ملامتیگری ) مانند تظاهر به

تقدس ( ریاكاری ) محكوم كرده است :

دلا دلالت خیرت كنم به راه نجات مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

مولوی در دفاع از ملامتیان می گوید :

هین زبدنامان نباید ننگ داشت

هوش بر اسرارشان باید گماشت

ای بسا زر كه سیه تابش كنند

تا شود ایمن ز تاراج و گزند

از جمله مسائلی كه عرفا گفته اند و فقها آنها را تخطئه كرده اند همین

مسأله است . فقه اسلامی همانطور كه ریا را محكوم می كند و آن را نوعی شرك

می داند ، ملامتیگری را نیز محكوم می كند و می گوید : مؤمن حق ندارد عرض و

شرافت اجتماعی خود را لكه دار

سازد . بسیاری از خود عرفا نیز ملامتیگری را محكوم می كنند .

مقصود این است كه روش ملامتگری كه در میان بعضی از عرفا معمول بوده

سبب شده كه آنها تعمد خاصی در ارائه ضد مقاصد و ضد منویات و ضد اهداف

خود داشته باشند ، و این كار فهم مقاصد آنها را مشكلتر می سازد .

ابوالقاسم قشیری كه از پیشوایان اهل عرفان است در رساله " قشیریه ة

تصریح می كند كه عرفا تعمد دارند در ابهامگوئی ، زیرا نمی خواهند افراد غیر

وارد از اطوار و حالات و مقاصد آنها آگاه شوند ، زیرا برای غیر وارد قابل

فهم و درك نیست ( 1 ) .

اصطلاحات عرفا نیز زیاد است . برخی مربوط است به عرفان نظری یعنی به

جهان بینی عرفانی و تفسیری كه عرفان از هستی می نماید . این اصطلاحات ،

شبیه اصطلاحات فلاسفه است و مستحدث است . محی الدین عربی پدر همه یا

بیشتر این اصطلاحات است و فهم آنها هم بسیار دشوار است . از قبیل :

فیض اقدس ، فیض مقدس ، وجود منبسط حق مخلوق به ، حضرات خمس ، مقام

احدیث ، مقام و احدیت ، مقام غیب الغیوب و امثال اینها .

برخی دیگر مربوط است به عرفان عملی ، یعنی به مراحل سیر و سلوك

عرفانی . این اصطلاحات قهرا بیشتر مربوط به انسان است ، شبیه مفاهیم

روانشناسی یا اخلاقی است و در حقیقت نوعی خاص روانشناسی است ، آن هم

روانشناسی تجربی . به عقیده عرفا فلاسفه یا روانشناسان یا علمای دینشناسی

یا جامعه شناسان كه عملا وارد این وادیها نشده اند و این اطوار نفس را از

نزدیك مشاهده و



پاورقی :

. 1 رساله قشیریه ص . 33





مطالعه نكرده اند حق ندارند در این مسائل قضاوت كنند ، تا چه رسد به سایر

طبقات .

این اصطلاحات بر خلاف اصطلاحات عرفان نظری ، قدیمی است ، لااقل از قرن

سوم ، یعنی از زمان ذوالنون و با یزید و جنید سابقه دارد .

اینك ما بعضی از اصطلاحات را طبق آنچه قشیری و دیگران گفته اند می آوریم

:



. 1 وقت





در درس پیش این اصطلاح را از بوعلی نقل كردیم . اینكه بیان خود عرفا

را می آوریم . خلاصه آنچه قشیری گفته است این است كه مفهوم وقت ، یك

مفهوم نسبی و اضافی است . هر حالتی كه عارض عارف شود ، اقتضای رفتاری

خاص دارد . آن حالت خاص آن نظر كه رفتاری خاص ایجاب می كند " وقت

" آن عارف نامیده می شود . البته عارفی دیگر در همان حال ممكن است "

وقت " دیگر داشته باشد ، و یا خود آن عارف در شرایط دیگر " وقت ة

دیگر خواهد داشت ، و وقت دیگر رفتار و وظیفه ای دیگر ایجاب می كند .

عارف باید " وقت شناس " باشد یعنی اینكه حالتی كه از غیب بر او

عارض شده است و وظیفه ای كه در این زمینه آن حالت دارد باید بشناسد ، و

هم عارف باید " وقت " را مغتنم بشمارد . لهذا گفته اند : " عارف ،

ابن الوقت است " . مولوی می گوید :

صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق

نیست فردا گفتن از شرط طریق

وقت مصطلح همان است كه در اشعار عرفانی فارسی از آن به " دم " یا

" عیش نقد " تعبیر كرده اند . مخصوصا حافظ درباره عیش نقد و " دم

غنیمت شمردن " زیاد سخن گفته است .

افراد ناوارد و یا مغرض كه خواسته اند از حافظ ، توجیهی برای فسق و

فجورهای خود بسازند ، چنین گمان كرده و یا و انمود كرده اند كه مقصود حافظ

دعوت به لذتگرائی مادی و فراموش كردن آینده و عاقبت و خدا و فردا است

، یعنی همان چیزی كه اروپائیان آن را " اپیكوریسم " اصطلاح كرده اند .

مسأله " دم غنیمت شمردن " یا " عیش نقد " یكی از تكیه گاههای شعر

حافظ است . شاید در حدود سی بار یا بیشتر براین معنی تكیه شده است .

بدیهی است نظر به اینكه در اشعار حافظ ، سنت عرفانی به رمز سخن گوئی ،

و به اصطلاح " امراز " و سمبولیك سخن گفتن زیاد رعایت شده است ، ظاهر

بسیاری از اشعار موهم همان معنی فاسد است ، ولی ما چند بیت كه می تواند

قرینه برای همه شمرده شود در اینجا می آوریم :

من اگر باده خورم ورنه چه كارم باكس حافظ راز خود و عارف " وقت

" خویشم

خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم شطح و طامات به بازار خرافات

بریم

شرممان باد زپشمینه آلوده خویش

گر بدین فضل و هنر نام كرامات بریم



قدر " وقت " ار نشناسد دل و كاری نكند بس خجالت كه از این حاصل

اوقات بریم

سحر گه رهروی در سرزمینی

همی گفت این معما با قرینی

كه ای صوفی شراب آنگه شود صاف

كه در شیشه بماند اربعینی ( 1 )

خدا زان خرقه بیزار است صد بار

كه صد بت با شدش در آستینی

نمی بینم نشاط " عیش " در كس

نه درمان دلی نه درد دینی

درونها تیره شد باشد كه از غیب

چراغی بر كند خلوت نشینی

نه حافظ را حضور درس خلوت

نه دانشمند را علم الیقینی

اشعار دو پهلوی حافظ در این زمینه بسیار است ، از آن جمله :

در عیش نقد كوش كه چون آبخورنماند

آدم بهشت روضه دارالسلام را

قشیری می گوید : اینكه می گویند : " صوفی فرزند وقت خویش است " یعنی

او همواره آنچه را كه برایش در آن حال اولویت دارد انجام می دهد ، و

گفته شده است : " الوقت سیف قاطع " یعنی وقت شمشیر برنده است .

منظور این است كه ح كم وقت قاطع و برنده



پاورقی :





. 1 من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحكمة من قلبه علی لسانه



» حدیث نبوی .





است ، تخلف از آن كشنده است .



2 ، . 3 حال و مقام





از اصطلاحات شایع عرفا ، اصطلاح حال و مقام است . آنچه بدون اختیار بر

قلب عارف وارد می شود " حال " است ، و آنچه او آن را تحصیل و كسب

می كند " مقام " است . حال زود گذر است و مقام ، باقی . گفته اند احوال

مانند برق جهنده اند كه زود خاموش می شوند .

حافظ :

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر

وه كه با خرمن مجنون دل افكار چه كرد

سعدی :

یكی پرسید از آن گمگشته فرزند

كه ای روشن روان پیر خردمند

زمصرش بوی پیراهن شنیدی

چرا در چاه كنعانش ندیدی

بگفتا " حال " ما " برق " جهان است دمی پیدا و دیگر دم نهان

است

گهی بر طارم اعلی نشینیم

گهی تا پشت پای خود نبینیم

اگر درویش در " حالی " بماندی

سرودست از دو عالم برفشاندی

در درسهای پیش ، از نهج البلاغه این جمله ها را نقل كردیم :

« قد أحیی عقله و امات نفسه ، حتی دق جلیله و لطف غلیظه و " برق له

لامع كثیر البرق » " . . .

عرفا آن برقهای جهنده را " لوائح " و " لوامع " و " طوالع ة

می نامند با اختلافی كه در درجات و مراتب و میزان شدت و مدت بقاء این

درخششها هست .



4 ، . 5 قبض و بسط





این دو كلمه نیز از نظر عرفا معنی و مفهومی خاص دارد . قبض یعنی

حالت گرفتگی روح عارف و بسط یعنی حالت شكفتگی و بازی روح . عرفا

درباره قبض و بسط و علل آنها زیاد بحث كرده اند .



6 ، . 7 جمع و فرق





این دو كلمه نیز در استعمالات عرفا زیاد به كار برده می شود . قشیری

می گوید : آنچه از ناحیه بنده است و بنده آن را تحصیل كرده است و لایق

مقام بندگی است " فرق " نامیده می شود ، و آنچه از ناحیه خدا است از

قبیل القا آت " جمع " نامیده می شود . كسی كه خدا او را بر طاعات و

عباداتش واقف می كند او در مقام فرق است و كسی كه خداوند عنایات خود

را به او می نمایاند در مقام جمع است .

حافظ :

به گوش هوش نیوش از من و به عشرت كوش كه این سخن سحر از هاتفم

به گوش آمد

ز فكر " تفرقه " باز آی تا شوی " مجموع " به حكم آنكه چوشدا هر

من ، سروش آمد



8 ، . 9 غیبت و حضور





غیبت یعنی حالت بی خبری از خلق كه احیانا به عارف دست می دهد . در آن

حال عارف از خود و اطراف خود بی خبر است . عارف از آن جهت از خود

بی خبر می شود كه حضورش در نزد پروردگار است ، و زبان حالش این است :

نه آن چنان به تو مشغولم ای بهشتی روی

كه یاد خویشتنم در ضمیر می آید

ممكن است در این حال ، یعنی حال حضور در نزد پروردگار و غیبت از خود

و اطراف خود حوادث مهمی در اطراف طرف رخ دهد و او آگاه نگردد .

عرفا در این زمینه قصه های افسانه مانندی نقل می كنند . قشیری می نویسد كه

آغاز كار ابوحفص حداد نیشابوری كه منجر به ترك حرفه آهنگری گشت این شد

كه در دكانش نشسته و مشغول كارش بود ، شخصی آیه ای از قرآن مجید تلاوت

كرد ، حالتی بر قلبش مستولی شد كه از احساس خود " بی خبر " گشت ،

بدون توجه دست برد آهن گداخته را با دستش از كوره خارج كرد ، شاگردش

فریاد

كشید كه چه می كنی ؟ ابوحفص به خود آمد و از آن پس این شغل را رها كرد .

و هم او می نویسد : شبلی وارد بر جنید شد در حالی كه همسر جنید نشسته

بود . همسر جنید خواست حركت كند و برود ، جنید گفت : شبلی در حالی

است كه از تو بی خبر است ، بنشین . همسر جنید نشست . جنید مدتی با

شبلی سخن گفت تا كم كم شبلی شروع كرد به گریه . جنید به همسرش گفت

اكنون خود را مستور ساز كه شبلی در حال به خود آمدن است .

حافظ :

چو هر " خبر " كه شنیدم رهی به حیرت داشت از این سپس من وساقی و

وضع " بی خبری ة

ایضا حافظ :

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ متی ما تلق ما تهوی دع

الدنیا و اهملها

عرفا حالی را كه به اولیاء الله در حال نماز دست می داد كه از خود و

اطراف خود به كلی بی خبر می ماندند به همین نحو تفسیر می كنند . بعدا

خواهیم گفت كه چیزی از " غیبت " بالاتر هم هست ، و آنچه در اولیاء

الله بوده است از آن قبیل است .



10 ، 11 ، 12 ، . 13 ذوق ، شرب ، ری ، سكر





ذوق یعنی چشیدن . عرفا معتقدند كه اطلاع علمی به چیزی جاذبه و كشش

ندارد ، شوق و انجذاب فرع بر چشیدن است . بوعلی در اواخر نمط هشتم ة

اشارات " به مناسبتی همین مطلب را یاد آوری

می كند و " عنین " را مثال می آورد ، می گوید " عنین " چون فاقد غریزه

جنسی است و آن لذت را نچشیده است ، هر مقدار آن لذت برایش توصیف

شود اشتیاقی در او پدید نمی آید .

پس ذوق ، چشیدن لذت است . ذوق عرفانی یعنی درك حضوری لذات حاصل از

تجلیات و مكاشفات . چشیدن ابتدائی " ذوق " است ، ادامه یافتن آن ة

شرب = نوشیدن " است و سرخوش شدن " سكر " است ، پر شدن از آن " ری

= سیراب شدن " است .

عرفا معتقدند آنچه از ذوق دست می دهد تساكر است نه سكر ، و آنچه از

شرب دست می دهد سكر است ، ولی حالت حاصل از پرشدن ، به خود آمدن ( صحو

) است .

در كلمات عرفا به همین مناسبت سخن از می و شراب زیاد آمده است .



14 ، 15 ، . 16 محو ، محق ، صحو





در كلمات عرفا سخن از محو و صحو نیز بسیار آمده است . مقصودشان از

محو این است كه عارف به جایی می رسد كه محو در ذات حق می گردد و از خود

فانی می شود ، یعنی " من " در او محو می شود ، او دیگر خود را مانند

دیگران " من " درك نمی كند .

اگر محو شدن به حدی برسد كه آثار " من " نیز محو شود " محق ة

نامیده می شود . محو و محق هر دو بالاتر از مقام غیبت است كه قبلا اشاره

شد . محو و محق ، فنا است . ولی عارف ممكن است از حالت فنا به حالت

بقاء باز گردد . اما نه به این معنی كه تنزل كند در حالت اول ، بلكه به

این معنی كه بقاء بالله پیدا می كند . این حالت را

كه فوق حالت " محو " است " صحو " می نامند .



. 17 خواطر





عرفا القاآتی را كه بر قلب عارف وارد می شود " واردات " می خوانند .

آن واردات گاهی به صورت قبض یا بسط یا سرور یا حزن است و گاهی به

صورت كلام و خطاب است ، یعنی احساس می كند كه گوئی كسی از درون با او

سخن می گوید . در این صورت آن واردات " خواطر " نامیده می شوند .

عرفا در باب خواطر سخنان زیادی دارند ، می گویند خواطر گاهی رحمانی

است و گاهی شیطانی و گاهی نفسانی . یكی از خطرگاهها همین خاطرات است .

ممكن است در اثر انحراف و لغزش ، شیطان بر انسان مسلط شود ، همچنانكه

قرآن كریم می فرماید :

« و ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم »( 1 ) .

می گویند همواره فرد كاملتر باید تشخیص دهد كه خاطره رحمانی است یا

شیطانی . مقیاس اساسی این است كه ببینیم آن خاطره به چه چیز امر و نهی

می كند ، اگر امر و نهیش بر خلاف امر و نهی شریعت بود قطعا شیطانی است.

« هل انبئكم علی من تنزل الشیاطین ، تنزل علی كل افاك اثیم »( 2 ) .



پاورقی :

. 1 سوره انعام ، آیه . 121

. 2 سوره شعراء ، آیات 221 و . 222





18 ، 19 ، . 20 قلب ، روح ، سر





عرفا در مورد روان انسان گاهی " نفس " تعبیر می كنند و گاهی " قلب

" و گاهی " روح " و گاهی " سر " . تا وقتی كه روان انسان اسیر و

محكوم شهوات است " نفس " نامیده می شود ، آنگاه كه می رسد كه محل

معارف الهی قرار می گیرد " قلب " نامیده می شود ، آنگاه كه محبت الهی

در او طلوع می كند " روح " خوانده می شود ، و آنگاه كه به مرحله شهود

می رسد " سر " نامیده می شود . البته عرفا به مرتبه بالاتر از " سر ة

نیز قائلند كه آنها را " خفی " و " اخفی " می نامند .